نوشته شده در تاريخ جمعه 16 ارديبهشت 1390برچسب:, توسط غروب | نظر بدهید
آرام ... با بغض اما...
چمدانم را پر می کنم از تجربه هایم...
از خنده های کودکانه ام...
از شک و تردید های گاه و بیگاهم...
از ترس هایم ... وای ... از ترس هایم ... از واهمه هایم...
از اشک هایم ...
دلم را می گذارم در چمدانم ...
آرام تر می گذارمش...
برچسب می زنم روی چمدانم ... شکستنی ست !...
آخرین بار نگاه می کنم به خانه ی پر از تنهایی ام ...
چمدانم را پر می کنم از تجربه هایم...
از خنده های کودکانه ام...
از شک و تردید های گاه و بیگاهم...
از ترس هایم ... وای ... از ترس هایم ... از واهمه هایم...
از اشک هایم ...
دلم را می گذارم در چمدانم ...
آرام تر می گذارمش...
برچسب می زنم روی چمدانم ... شکستنی ست !...
آخرین بار نگاه می کنم به خانه ی پر از تنهایی ام ...
چقدر خالی تر می شود بعد از من...
دل می کنم ... شاید ......
شاید روزی ... نه ممکن نیست ... دیگر برگشتی نخواهد بود
می روم .................
(( مهدیس ))
نظرات شما عزیزان: