من كه ميدانم به دنيا اعتباري نيست نيست
بين مرگ و آدمي قول و قراري نيست نيست
من كه ميدانم اجل نا خوانده و بيداد گر
سر زده مي آيد و راه فراري نيست نيست
پس چرا عاشق نباشم
گاهی دلم میگیرد
از آدمهایی که در پس نگاه سردشان با لبخندی گرم فریبت میدهند
دلم میگیرد از خورشیدی که گرم نمی کند و نور ی که تاریکی میدهد
از کلماتی که چون شیرینی افسانه ها فریبت میدهند
دلم میگیرد
از سردی چندش آور دستی که دستت را می فشارد
و نگاهی که به توست و هیچ وقت تو را نمبیند
از خودم هم دلم میگیرد
نمی دانم .....